تکرار...

درست وقتي که اندوهت به اوج مي​رسد
درست وقتي که مثل تکه​اي گوشت، به گوشه​اي مي​خزي
درست وفتي که بغض گلويت را قلقلک مي​دهد
درست وقتي که تکرار پَست آزارت مي​دهد
                                                                 به تعريف مي​نشيني
........ لباسي بايد بدوزم، از جنس سفيد!
آنقدر مي​بافي...
آنقدر تا صبح شود
تا صداي زنگ ساعت خوابت را پاره کند
وقتي​ست که تکرار پَست آزارت مي​دهد
وقتي​ست که دهانت از "هيچ" باز مانده​است.

دارم دیونه میشم

دارم از درد به خودم می پیچم.......

از سالن ورزشی برمیگشتم منتظر اتوبوس بودم رفتم یه ابمیوه و یه بیسکویت بزرگ گرفتم روی صندلی نشستمو نصف ابمیوه رو خوردم  بیسکویتم رو باز کردم یکیشو گذاشتم تو دهنم یه اقایی که کنار من نشسته بود که اصلا بهشم توجه نکرده بودم توجهم رو به خودش جلب کرد.......وای که دارم دیونه میشم.......همونطور که نشسته بود دستشو دراز کرد و یکی از بیسکویتهای من رو برداشت و خورد اول گفتم شاید گشنشه اما دو باره و سه باره این کارو تکرار کرد داشتم دیونه میشدم حداقل یه اجازه ناقابل نگرفت  میخواستم با تمام قدرتم بزنمش انگار نه انگار................من یکی اونهم یکی فقط مردونگی میکرد که هر وقت که من برمیداشتم اونهم برمیداشت حتی من رو هم نگاه نمیکرد همینجوری داشت میخورد تا اینکه رسید به اخرش و فقط یه بیسکویت مونده بود بیسکویتو برداشت و نصف کرد نصف خودشو خورد و بقیشو گذاشت برای من............منهم برداشتم در نهایت عصبانیت خوردم اتوبوس امد و من سوار شدم  وقت رسیدم خونه ساکمو باز کردم.........خوشکم زد.......بیسکویت هنوز داخل ساکم بود  تازه یادم افتاد که بیسکویتمو داخل ساکم گذاشته بودم تازه فهمیدم که من از بیسکویت اون مرد میخوردم و اون در نهایت ارامش همشو با من تقسیم کرد من به اندازه ای ناراحت شده بودم که به سختی خودمو کنترل کردم که بهش هیچی نگم در حالی که اون مرد هیچی به من نگفت و همشو با من تقسیم کرد حتی اخرین دونه ی بیسکویتشو تنها نخورد و با من تقسیم کرد چقدر در مورد خودم و دیگران اشتباه فکر میکردم..........................................................................

یک شعر زیبا

در بندها بس بندیان انسان به انسان دیده ام    از حکم بر تا حکمران حیوان به حیوان دیده ام

در مکر او در فکر این در شکر او در ذکر این    از حاجیان تا ناجیان شیطان به شیطان دیده ام

دیدی اگر بی خانمان از هر تباری صد جوان   من پیرهای ناتوان دربان به دربان دیده ام

ای روزگار دل شکن هردم مرا سنگی مزن   من سنگها در لقمه نان دندان به دندان دیده ام

از خود رجز خوانی مکن تصویر گردانی مکن    من گردن گردنکشان ریسمان به ریسمان دیده ام

شرح ستم بس خوانده ام آتش به آتش مانده ام     بر اشک چشم کودکان دامان به دامان دیده ام

از این کله تا آن کله فرقی ندارد شیخ وشه    بر پاسدار و پاسبان ایران به ایران دیده ام

ماتم چه گویم زین وطن کز برگ برگ این چمن     من خون چشم شاعران دیوان به دیوان دیده ام

چکش به فرق من مزن ای صبر فولادین من   من ضربت پتک زمان زندان به زندان ددیده ام