تپشی دوباره
صدای تپش قلب لباس هایم ،سکوت چمدان زوار در رفته ام را شکست... دیگر منی برای بردن ندارم راستش منیتی نمانده است هر چه هست اوست من خود را پاک فراموش کرده ام ... کجا جا مانده ام نمی دانم ... دستهایم مبهوت تنها شدنشان هستند ...چیزی در ذهنم پا میگیرد مگر لباسهایم قلب دارند؟؟من که همه خود را برایت جا گذاشته ام نخواستم دنبالم بگردی.. سراسیمه چمدانم را باز می کنم قلبی درون لباسهایم جا مانده ... اشناست می دانم .. من این را بار ها دیده ام مال توست و که برایم گذاشتی ... ارام در چمدانم را میبندم صدایش مثل همیشه به وجد می اورد .. صدای تپش های سکوتم سرود تازه را دوباره میکند
پروردگارا