تپشی دوباره

صدای تپش قلب لباس هایم ،سکوت چمدان زوار در رفته ام را شکست... دیگر منی برای بردن ندارم راستش منیتی نمانده است هر چه هست اوست من خود را پاک فراموش کرده ام ... کجا جا مانده ام نمی دانم ... دستهایم مبهوت تنها شدنشان هستند ...چیزی در ذهنم پا میگیرد مگر لباسهایم قلب دارند؟؟من که همه خود را برایت جا گذاشته ام نخواستم دنبالم بگردی.. سراسیمه چمدانم را باز می کنم قلبی درون لباسهایم جا مانده ... اشناست می دانم .. من این را بار ها دیده ام مال توست و که برایم گذاشتی ... ارام در چمدانم را میبندم صدایش مثل همیشه به وجد می اورد .. صدای تپش های سکوتم سرود تازه را دوباره میکند 

امید

به خود نهیب میزنم باز باید رفت ... سکوت را در راه دوباره کن... جانی در جانم ارام به نظاره نشسته  منتظر حرکت های بعد از کیش شدنم است .. زندگی را میخواهم احساس کنم ..جریانش را در رگهای رسوخ کرده به بغض ... در تلاطمی از مرگ... سکوت... و باز نبض امید در کالبدی سخت تپیدن میگیرد ... حسش خواهم کرد نمی گذارم این شعله کوچک خاموش شود... امید، پروازم خواهد داد بیگمان...دور دستها مناظر دیدنی تری دارند بیگمان... کاش نگاهم به هرز نمیرفت... انگشتانم را روز هزار بار میشمارم همه چیز سر جایش است... ناخنم را گرفتم تا به خودم اسیب نزنمت ... سنگینی نگاه مردم را خیلی وقت است احساس میکنم .. این بار بیگمان شمع تولدم را خودم فوت خواهم کرد... و باز با تمام وجودم باور دارم که لبریز میشود کاسه کوچکی که هر روز برای گدایی محبت به دست میگیرم اری لبریز خواهد شد بیگمان...