بغض2
هاوار؟ چکار میکنی؟ بغض کردی؟ گریه میکنی؟سرت را بالا بگیر تو مرد شده ای ... بعضم را در گلویم قورت می دادم ..داغ است کل بدنم گر میگیرد اما مگر میشود شکست؟؟ از دوران بچگی هایم فقط بزرگ شدنم را به یاد دارم ..هر جوری بود گریه را جواب میکردم گاهی انقدر بغض گلویم را باد میکرد که طاقتم طاق میشد گاهی فکر میکردم اگر روزی این بغض بشکند ...الان بزرگ شده ام اما..هنوز بغض هایم بچگی میکنند .. هنوز با گریه قهرم .. طعم بغض هایم هنوز تلخ است..یادم نمیرود یاد گرفته بودم در بازار میان هم همه ی مردم با قدی کوتاه تر از چشمهایشان ارام گشت بزنم تا ارام گیرم و حس کنم که هنوز نادیده هایم کم نیستند...
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۲/۰۱/۱۴ ساعت 11:7 توسط هاوار
|
پروردگارا